ParsQuran
سوره 51: الذاريات - جزء 26

وَفِي أَنْفُسِكُمْ أَفَلَا تُبْصِرُونَ ﴿۲۱﴾
انصاریان: و [نیز] در وجود شما [نشانه هایی است] آیا نمی بینید؟
خرمشاهی: و نيز در وجود خودتان آيا [به چشم بصيرت‏] نمى‏نگريد؟
فولادوند: و در خود شما پس مگر نمى ‏بينيد
قمشه‌ای: و هم در نفوس خود شما مردم، آیا نمی‌نگرید؟
مکارم شیرازی: و در وجود خود شما (نيز آياتي است) آيا نمي‏بينيد؟!
وَفِي السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ ﴿۲۲﴾
انصاریان: و رزق شما و آنچه به آن وعده داده می شوید، در آسمان است
خرمشاهی: و در آسمان مايه روزى شماست و نيز آنچه به شما وعده داده‏اند
فولادوند: و روزى شما و آنچه وعده داده شده‏ ايد در آسمان است
قمشه‌ای: و روزی شما با همه وعده‌ها که به شما می‌دهند در آسمان است.
مکارم شیرازی: روزي شما در آسمان است و آنچه به شما وعده داده مي‏شود.
فَوَرَبِّ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ مَا أَنَّكُمْ تَنْطِقُونَ ﴿۲۳﴾
انصاریان: پس سوگند به پروردگار آسمان و زمین که آنچه را که وعده داده می شوید، حقّ و یقینی است، همان گونه که شما [وقت سخن گفتن یقین دارید] سخن می گویید.
خرمشاهی: آرى، سوگند به پروردگار آسمان و زمين كه آن مانند همين كه شما سخن مى‏گوييد، حق است‏
فولادوند: پس سوگند به پروردگار آسمان و زمين كه واقعا او حق است همان گونه كه خود شما سخن مى‏ گوييد
قمشه‌ای: پس به خدای آسمان و زمین قسم که این (وعده و رزق مقدّر) به مانند تکلّمی که با یکدیگر می‌کنید حقّ و حقیقت است.
مکارم شیرازی: سوگند به پروردگار آسمان و زمين كه اين مطلب حق است همانگونه كه شما سخن مي‏گوئيد!
هَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ ضَيْفِ إِبْرَاهِيمَ الْمُكْرَمِينَ ﴿۲۴﴾
انصاریان: آیا خبر مهمانان ارجمند و بزرگوار ابراهیم به تو رسیده است؟
خرمشاهی: آيا داستان مهمانان گرامى ابراهيم به تو رسيده است؟
فولادوند: آيا خبر مهمانان ارجمند ابراهيم به تو رسيد
قمشه‌ای: آیا حکایت مهمانان گرامی ابراهیم (فرشتگان) به تو رسیده است؟
مکارم شیرازی: آيا خبر مهمانهاي بزرگوار ابراهيم به تو رسيده است ؟
إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقَالُوا سَلَامًا قَالَ سَلَامٌ قَوْمٌ مُنْكَرُونَ ﴿۲۵﴾
انصاریان: زمانی که بر او وارد شدند، پس سلام گفتند. گفت: سلام، [شما] مردمی ناشناسید!
خرمشاهی: كه چون بر او وارد شدند گفتند سلام، گفت سلام [بر شما] [و در دل گفت ايشان‏] گروهى ناشناخته‏[اند]
فولادوند: چون بر او درآمدند پس سلام گفتند گفت‏ سلام مردمى ناشناسيد
قمشه‌ای: هنگامی که بر او وارد شدند و سلام گفتند و او جواب سلام گفت و فرمود که شما مردمی ناشناس می‌باشید.
مکارم شیرازی: در آن زمان كه بر او وارد شدند و گفتند: سلام بر تو! او گفت سلام بر شما كه جمعيتي ناشناخته‏ ايد!
فَرَاغَ إِلَى أَهْلِهِ فَجَاءَ بِعِجْلٍ سَمِينٍ ﴿۲۶﴾
انصاریان: پس به سوی خانواده اش بازگشت و گوساله ای فربه [و بریان شده] آورد.
خرمشاهی: سپس به خانواده‏اش روى كرد، آنگاه گوساله‏اى فربه [و بريان‏] به ميان آورد
فولادوند: پس آهسته به سوى زنش رفت و گوساله‏ اى فربه [و بريان] آورد
قمشه‌ای: آن‌گاه پنهانی نزد اهل بیت خود رفت و کباب گوساله فربهی نزد مهمانان باز آورد.
مکارم شیرازی: و به دنبال آن پنهاني به سوي خانواده خود رفت و گوساله فربه (و برياني را براي آنها) آورد.
فَقَرَّبَهُ إِلَيْهِمْ قَالَ أَلَا تَأْكُلُونَ ﴿۲۷﴾
انصاریان: پس آن را نزدیکشان برد [ولی دید نمی خورند]؛ گفت: مگر نمی خورید؟
خرمشاهی: پس آن را نزديك ايشان نهادند گفت چرا نمى‏خوريد؟
فولادوند: آن را به نزديكشان برد [و] گفت مگر نمى ‏خوريد
قمشه‌ای: غذا را نزد آنها گذارد (آنها توجهی به غذا نکردند) ابراهیم گفت: شما غذا تناول نمی‌کنید؟
مکارم شیرازی: و آنرا نزديك آنها گذارد (ولي با تعجب ديد دست به سوي غذا نمي‏برند) گفت! آيا شما غذا نمي‏خوريد؟
فَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً قَالُوا لَا تَخَفْ وَبَشَّرُوهُ بِغُلَامٍ عَلِيمٍ ﴿۲۸﴾
انصاریان: و [در دلش] از آنان احساس ترسی کرد. گفتند: مترس. و او را به پسری دانا مژده دادند.
خرمشاهی: سپس از آنان ترسى در دل يافت، گفتند مترس و او را به فرزندى دانا بشارت دادند
فولادوند: و [در دلش] از آنان احساس ترسى كرد گفتند مترس و او را به پسرى دانا مژده دادند
قمشه‌ای: آن گاه (از اینکه بی‌اجازه بر او وارد شده و غذا هم نخوردند) سخت از آنها بیم و اندیشه کرد، آن فرشتگان گفتند: هیچ مترس، و او را به پسری دانا (یعنی اسحاق) بشارت دادند.
مکارم شیرازی: و از اين كار احساس وحشت كرد، گفتند: نترس (ما رسولان پروردگار توئيم) و او را بشارت به تولد پسري دانا و هوشيار دادند.
فَأَقْبَلَتِ امْرَأَتُهُ فِي صَرَّةٍ فَصَكَّتْ وَجْهَهَا وَقَالَتْ عَجُوزٌ عَقِيمٌ ﴿۲۹﴾
انصاریان: در این میان همسرش [که مژده را شنیده بود] با فریادی [از روی تعجب] در حالی که به چهره اش زد سر رسید و گفت: پیرزنی نازا [و فرزند؟!]
خرمشاهی: آنگاه زنش با آوايى [بلند] رو به او آورد و بر چهره‏اش چك زد و گفت [چگونه فرزند بزايم كه من‏] پيرزنى سترون هستم‏
فولادوند: و زنش با فريادى [از شگفتى] سر رسيد و بر چهره خود زد و گفت زنى پير نازا [چگونه بزايد]
قمشه‌ای: در آن حال زن ابراهیم (ساره) با فریاد شادمانی روی به آنها آورد و (از شوق) سیلی به صورت زد و گفت: (ای عجب) من زنی پیر و نازا هستم (چگونه پسری توانم زایید).
مکارم شیرازی: در اين هنگام همسرش جلو آمد در حالي كه (از خوشحالي و تعجب) فرياد مي‏كشيد و به صورت خود زد و گفت (آيا پسري خواهم آورد در حالي كه) پيرزني نازا هستم؟!
قَالُوا كَذَلِكِ قَالَ رَبُّكِ إِنَّهُ هُوَ الْحَكِيمُ الْعَلِيمُ ﴿۳۰﴾
انصاریان: گفتند: پروردگارت چنین گفته است؛ یقیناً او حکیم و داناست.
خرمشاهی: [فرشتگان‏] گفتند پروردگارت چنين فرموده است، كه او فرزانه داناست‏
فولادوند: گفتند پروردگارت چنين فرموده است او خود حكيم داناست
قمشه‌ای: فرشتگان گفتند: خدای تو چنین فرموده که او به مصالح خلق آگاه و (به حال بندگان) داناست.
مکارم شیرازی: گفتند پروردگارت چنين گفته است، و او حكيم و داناست.