ParsQuran
سوره 18: الكهف - جزء 15, 16

فَانْطَلَقَا حَتَّى إِذَا رَكِبَا فِي السَّفِينَةِ خَرَقَهَا قَالَ أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْتَ شَيْئًا إِمْرًا ﴿۷۱﴾
انصاریان: پس هر دو به راه افتادند تا وقتی که در کشتی سوار شدند، او شکافی در کشتی ایجاد کرد. موسی گفت: آیا آن را شکافتی تا سرنشینانش را غرق کنی؟ به راستی که کاری بسیار زشت کردی!
خرمشاهی: پس رهسپار شدند تا آنكه سوار كشتى‏اى شدند [و خضر] آن را سوراخ كرد [موسى‏] گفت سوراخش كردى كه سرنشينانش را غرق كنى؟ عجب كار هول‏انگيزى كردى‏
فولادوند: پس رهسپار گرديدند تا وقتى كه سوار كشتى شدند [وى] آن را سوراخ كرد [موسى] گفت آيا كشتى را سوراخ كردى تا سرنشينانش را غرق كنى واقعا به كار ناروايى مبادرت ورزيدى
قمشه‌ای: سپس هر دو با هم برفتند تا وقتی که در کشتی سوار شدند. آن عالم کشتی را بشکست، موسی گفت: ای مرد، آیا کشتی شکستی تا اهل آن را به دریا غرق کنی؟! بسیار کار منکر و شگفتی به جای آوردی.
مکارم شیرازی: آنها به راه افتادند تا اينكه سوار كشتي شدند و او كشتي را سوراخ كرد، (موسي) گفت آيا آنرا سوراخ كردي كه اهلش را غرق كني، راستي چه كار بدي انجام دادي؟!
قَالَ أَلَمْ أَقُلْ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرًا ﴿۷۲﴾
انصاریان: گفت: [ای موسی!] آیا نگفتم که تو هرگز نمی توانی بر همراهی من شکیبایی ورزی؟
خرمشاهی: [خضر] گفت مگر نگفتمت كه تو همپاى من صبر نتوانى كرد
فولادوند: گفت آيا نگفتم كه تو هرگز نمى‏ توانى همپاى من صبر كنى
قمشه‌ای: گفت: آیا من نگفتم که هرگز ظرفیت و توانایی آنکه با من صبر کنی نداری؟
مکارم شیرازی: گفت نگفتم تو هرگز نمي‏تواني با من شكيبائي كني؟!
قَالَ لَا تُؤَاخِذْنِي بِمَا نَسِيتُ وَلَا تُرْهِقْنِي مِنْ أَمْرِي عُسْرًا ﴿۷۳﴾
انصاریان: گفت: مرا بر آنچه از یاد بردم، مؤاخذه مکن و در کارم به من سخت مگیر.
خرمشاهی: گفت مرا به خاطر آنچه فراموش كردم مؤاخذه مكن و كار را بر من سخت مگير
فولادوند: [موسى] گفت به سبب آنچه فراموش كردم مرا مؤاخذه مكن و در كارم بر من سخت مگير
قمشه‌ای: موسی گفت: (این یک بار) بر من مگیر که شرط خود را فراموش کردم و مرا تکلیف سخت طاقت فرسا نفرما.
مکارم شیرازی: (موسي) گفت مرا بخاطر اين فراموشكاري مواخذه مكن، و بر من بخاطر اين امر سخت مگير.
فَانْطَلَقَا حَتَّى إِذَا لَقِيَا غُلَامًا فَقَتَلَهُ قَالَ أَقَتَلْتَ نَفْسًا زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَيْئًا نُكْرًا ﴿۷۴﴾
انصاریان: پس [هر دو] به راه افتادند تا [زمانی که] به نوجوانی برخوردند؛ پس [بنده ما] او را کشت. موسی گفت: آیا شخص بی گناهی را بدون آنکه کسی را کشته باشد، کُشتی؟ به راستی که کاری بسیار ناپسند مرتکب شدی!
خرمشاهی: باز رهسپار شدند تا آنكه به جوانى برخوردند و [خضر] او را كشت [موسى‏] گفت آيا انسان بيگناهى را بدون آنكه قصاصى در بين باشد، كشتى، به راستى كار ناپسنديده‏اى كردى‏
فولادوند: پس رفتند تا به نوجوانى برخوردند [بنده ما] او را كشت [موسى به او ] گفت آيا شخص بى‏ گناهى را بدون اينكه كسى را به قتل رسانده باشد كشتى واقعا كار ناپسندى مرتكب شدى
قمشه‌ای: و باز هم روان شدند تا به پسری برخوردند، او پسر را (بی‌گفتگو) به قتل رسانید. باز موسی گفت: آیا نفس محترمی که کسی را نکشته بود بی‌گناه کشتی؟ همانا کار بسیار منکر و ناپسندی کردی.
مکارم شیرازی: باز به راه خود ادامه دادند تا اينكه كودكي را ديدند و او آن كودك را كشت! (موسي) گفت: آيا انسان پاكي را بيآنكه قتلي كرده باشد كشتي؟! به راستي كار منكر و زشتي انجام دادي!
قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَكَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرًا ﴿۷۵﴾
انصاریان: گفت: [ای موسی!] آیا نگفتم که تو هرگز نمی توانی بر همراهی من شکیبایی کنی؟
خرمشاهی: [خضر] گفت مگر نگفتمت كه تو همپاى من صبر نتوانى كرد؟
فولادوند: گفت آيا به تو نگفتم كه هرگز نمى‏ توانى همپاى من صبر كنى
قمشه‌ای: گفت: آیا با تو نگفتم که تو هرگز ظرفیت و مقام آنکه با من صبر کنی نخواهی داشت؟
مکارم شیرازی: (باز آن مرد عالم) گفت به تو نگفتم تو هرگز توانائي نداري با من صبر كني؟!
قَالَ إِنْ سَأَلْتُكَ عَنْ شَيْءٍ بَعْدَهَا فَلَا تُصَاحِبْنِي قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّي عُذْرًا ﴿۷۶﴾
انصاریان: گفت: بعد از این اگر چیزی از تو پرسیدم، دیگر با من مصاحبت مکن [برای آنکه] از جانب من به عذر قابل قبولی رسیده ای [و برای جدا شدن از من دلیل قاطعی داری.]
خرمشاهی: گفت اگر بعد از اين از تو درباره چيزى پرس و جو كردم با من همراهى مكن، كه ديگر [در تركم‏] معذور خواهى بود
فولادوند: [موسى] گفت اگر از اين پس چيزى از تو پرسيدم ديگر با من همراهى مكن [و] از جانب من قطعا معذور خواهى بود
قمشه‌ای: موسی گفت: اگر بار دیگر از تو مؤاخذه و اعتراضی کردم از آن بعد با من ترک صحبت و رفاقت کن که از (تقصیر) من عذر موجه (بر متارکه دوستی) به دست خواهی داشت.
مکارم شیرازی: (موسي) گفت اگر بعد از اين از تو درباره چيزي سؤ ال كنم ديگر با من مصاحبت نكن، چرا كه از ناحيه من ديگر معذور خواهي بود!
فَانْطَلَقَا حَتَّى إِذَا أَتَيَا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِيهَا جِدَارًا يُرِيدُ أَنْ يَنْقَضَّ فَأَقَامَهُ قَالَ لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْرًا ﴿۷۷﴾
انصاریان: پس [هر دو] به راه افتادند تا هنگامی که به مردم شهری رسیدند، از مردمش خوراک خواستند و آنان از اینکه آن دو را مهمان کنند، خودداری کردند. پس در آن شهر، دیواری یافتند که می خواست فرو ریزد، پس او آن را [به گونه ای] استوار کرد [که فرو نریزد]. موسی گفت: اگر می خواستی برای تعمیر آن دیوار، مزدی می گرفتی [که برای خود خوراک فراهم آوریم.]
خرمشاهی: باز رهسپار شدند تا آنكه به اهل شهرى رسيدند و از مردمش خوراكى خواستند، آنان از مهمان كردنشان، ابا كردند، سپس ديوارى را ديدند كه مى‏خواست فرو ريزد [خضر] آن را برپا داشت [موسى‏] گفت اگر مى‏خواستى براى اين كار از آنان مزدى مى‏گرفتى‏
فولادوند: پس رفتند تا به اهل قريه‏ اى رسيدند از مردم آنجا خوراكى خواستند و[لى آنها] از مهمان نمودن آن دو خوددارى كردند پس در آنجا ديوارى يافتند كه مى‏ خواست فرو ريزد و [بنده ما] آن را استوار كرد [موسى] گفت اگر مى‏ خواستى [مى‏ توانستى] براى آن مزدى بگيرى
قمشه‌ای: باز با هم روان شدند تا وارد بر شهری شدند و از اهل آن شهر طعام خواستند، مردم از طعام دادن و مهمانی آنها ابا کردند (آنها هم از آن شهر به عزم خروج رفتند تا) در (نزدیکی دروازه آن) شهر به دیواری که نزدیک به انهدام بود رسیدند و آن عالم به استحکام و تعمیر آن پرداخت. باز موسی گفت: روا بود که بر این کار اجرتی می‌گرفتی.
مکارم شیرازی: باز به راه خود ادامه دادند، تا به قريه‏ اي رسيدند، از آنها خواستند كه به آنها غذا دهند، ولي آنها از مهمان كردنشان خودداري نمودند (با اينحال) آنها در آنجا ديواري يافتند كه مي‏خواست فرود آيد، (آن مرد عالم) آنرا برپا داشت، (موسي) گفت (لااقل) مي‏خواستي در مقابل اين كار اجرتي بگيري؟!
قَالَ هَذَا فِرَاقُ بَيْنِي وَبَيْنِكَ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ مَا لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَيْهِ صَبْرًا ﴿۷۸﴾
انصاریان: گفت: [ای موسی!] اکنون زمان جدایی میان من و توست؛ به زودی تو را به تفسیر و علت آنچه نتوانستی بر آن شکیبایی ورزی، آگاه می کنم.
خرمشاهی: [خضر] گفت اينجا ديگر [هنگام‏] جدايى من و توست، هم‏اكنون تو را از معناى آنچه بر آن صبر نتوانستى كرد، آگاه مى‏سازم‏
فولادوند: گفت اين [بار ديگر وقت] جدايى ميان من و توست به زودى تو را از تاويل آنچه كه نتوانستى بر آن صبر كنى آگاه خواهم ساخت
قمشه‌ای: آن عالم گفت: این (سه بار کم‌ظرفی و بی‌صبری و اعتراض، عذر) مفارقت بین من و توست، من همین ساعت تو را بر اسرار کارهایم که بر فهم آن صبر و ظرفیت نداشتی آگاه می‌سازم.
مکارم شیرازی: او گفت اينك وقت جدائي من و تو فرا رسيده است، اما به زودي سر آنچه را كه نتوانستي در برابر آن صبر كني براي تو بازگو مي‏كنم.
أَمَّا السَّفِينَةُ فَكَانَتْ لِمَسَاكِينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِيبَهَا وَكَانَ وَرَاءَهُمْ مَلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْبًا ﴿۷۹﴾
انصاریان: اما آن کشتی، از بی نوایانی بود که [با آن] در دریا کار می کردند و در برابرشان پادشاهی بود که هر کشتی سالم و بی عیبی را غاصبانه تصرف می کرد، من خواستم معیوبش کنم [تا به دست آن ستم گر نیفتد.]
خرمشاهی: اما كشتى متعلق به بينوايانى بود كه خود [يا براى آنان‏] در دريا كار مى‏كردند، پس خواستم آن را عيب‏ناك كنم، و پادشاهى در پيشاروى آنان بود كه هر كشتى [سالمى‏] را به زور مى‏گرفت‏
فولادوند: اما كشتى از آن بينوايانى بود كه در دريا كار میکردند خواستم آن را معيوب كنم [چرا كه] پيشاپيش آنان پادشاهى بود كه هر كشتى [درستى] را به زور مى‏ گرفت
قمشه‌ای: اما آن کشتی، صاحبش خانواده فقیری بود که در دریا کار می‌کردند (و از آن کشتی کسب و ارتزاق می‌نمودند) خواستم چون کشتی‌ها (ی بی‌عیب) را پادشاه در سر راه به غصب می‌گرفت این کشتی را ناقص کنم (تا برای آن فقیران باقی بماند).
مکارم شیرازی: اما آن كشتي متعلق به گروهي از مستمندان بود كه با آن در دريا كار مي‏كردند و من خواستم آنرا معيوب كنم (چرا كه) پشت سر آنها پادشاهي ستمگر بود كه هر كشتي را از روي غصب مي‏گرفت.
وَأَمَّا الْغُلَامُ فَكَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينَا أَنْ يُرْهِقَهُمَا طُغْيَانًا وَكُفْرًا ﴿۸۰﴾
انصاریان: و اما [آن] نوجوان [که او را کُشتم]، پدر و مادرش مؤمن بودند، پس ترسیدم که آن دو را [در آینده] به طغیان و کفر بکشاند.
خرمشاهی: و اما آن جوان، پدر و مادرش مؤمن بودند و ما بيمناك شديم كه مبادا كفر و طغيانى بر آنان تحميل كند
فولادوند: و اما نوجوان پدر و مادرش [هر دو] مؤمن بودند پس ترسيديم [مبادا] آن دو را به طغيان و كفر بكشد
قمشه‌ای: و اما آن پسر (کافر بود و) پدر و مادر او مؤمن بودند، از آن باک داشتیم که آن پسر آنها را به خوی کفر و طغیان خود درآورد.
مکارم شیرازی: و اما آن نوجوان پدر و مادرش با ايمان بودند، ما نخواستيم او آنها را به طغيان و كفر وادارد.