إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ مَاذَا تَعْبُدُونَ
﴿۸۵﴾
چون به پدر[خوانده] و قوم خود گفت چه مى پرستيد (۸۵)
أَئِفْكًا آلِهَةً دُونَ اللَّهِ تُرِيدُونَ
﴿۸۶﴾
آيا غير از آنها به دروغ خدايانى [ديگر] مى خواهيد (۸۶)
فَمَا ظَنُّكُمْ بِرَبِّ الْعَالَمِينَ
﴿۸۷﴾
پس گمانتان به پروردگار جهانها چيست (۸۷)
فَنَظَرَ نَظْرَةً فِي النُّجُومِ
﴿۸۸﴾
پس نظرى به ستارگان افكند (۸۸)
فَقَالَ إِنِّي سَقِيمٌ
﴿۸۹﴾
و گفت من كسالت دارم (۸۹)
فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِينَ
﴿۹۰﴾
پس پشت كنان از او روى برتافتند (۹۰)
فَرَاغَ إِلَى آلِهَتِهِمْ فَقَالَ أَلَا تَأْكُلُونَ
﴿۹۱﴾
تا نهانى به سوى خدايانشان رفت و [به ريشخند] گفت آيا غذا نمى خوريد (۹۱)
مَا لَكُمْ لَا تَنْطِقُونَ
﴿۹۲﴾
شما را چه شده كه سخن نمى گوييد (۹۲)
فَرَاغَ عَلَيْهِمْ ضَرْبًا بِالْيَمِينِ
﴿۹۳﴾
پس با دست راست بر سر آنها زدن گرفت (۹۳)
فَأَقْبَلُوا إِلَيْهِ يَزِفُّونَ
﴿۹۴﴾
تا دوان دوان سوى او روىآور شدند (۹۴)
|
||