ParsQuran
سوره ۲۸: القصص - جزء ۲۰ - ترجمه خرمشاهی

فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا يَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ ﴿۲۱﴾
آنگاه [موسى‏] از آنجا ترسان و نگران بيرون شد و گفت پروردگارا مرا از قوم ستمكار نجات بده‏ (۲۱)
وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْيَنَ قَالَ عَسَى رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَوَاءَ السَّبِيلِ ﴿۲۲﴾
و چون رو به سوى مدين نهاد، گفت باشد كه پروردگارم مرا به راه راست راهنمايى كند (۲۲)
وَلَمَّا وَرَدَ مَاءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ يَسْقُونَ وَوَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأَتَيْنِ تَذُودَانِ قَالَ مَا خَطْبُكُمَا قَالَتَا لَا نَسْقِي حَتَّى يُصْدِرَ الرِّعَاءُ وَأَبُونَا شَيْخٌ كَبِيرٌ ﴿۲۳﴾
و چون به آبشخور مدين رسيد، پيرامون آن گروهى از مردم را يافت كه [اغنام خويش را] آب مى‏دادند، و از پس ايشان دو زن كه [چارپايان خود را] جمع و جور مى‏كردند [موسى‏] گفت كار و بار شما چيست؟ گفتند ما [به چارپايان خود] آب نمى‏دهيم تا آنكه شبانان [چارپايان خود را از آبشخور] بازگردانند، و پدر ما پيرى فرتوت است‏ (۲۳)
فَسَقَى لَهُمَا ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ فَقَالَ رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ ﴿۲۴﴾
سپس براى آنها [چارپايانشان را] آب داد، آنگاه رو به سايه آورد، و گفت پروردگارا من به هر خيرى كه برايم بفرستى نيازمندم‏ (۲۴)
فَجَاءَتْهُ إِحْدَاهُمَا تَمْشِي عَلَى اسْتِحْيَاءٍ قَالَتْ إِنَّ أَبِي يَدْعُوكَ لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ مَا سَقَيْتَ لَنَا فَلَمَّا جَاءَهُ وَقَصَّ عَلَيْهِ الْقَصَصَ قَالَ لَا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ ﴿۲۵﴾
سپس يكى از آن دو، در حالى كه با شرم و آزرم گام برمى‏داشت، به نزد او آمد و گفت پدرم شما را دعوت كرده است كه پاداش آبدهى‏ات را براى [چارپايان‏] ما به شما بدهد، و چون [موسى‏] به نزد او آمد و براى او داستانش را بيان كرد، [شعيب‏] گفت مترس كه از قوم ستمكار نجات يافتى‏ (۲۵)
قَالَتْ إِحْدَاهُمَا يَا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ ﴿۲۶﴾
يكى از آن دو [دختر] گفت پدرجان او را [با دستمزد] به كار گير كه او بهترين كسى است كه مى‏توانى به كار بگيرى، هم تواناست و هم درستكار (۲۶)
قَالَ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُنْكِحَكَ إِحْدَى ابْنَتَيَّ هَاتَيْنِ عَلَى أَنْ تَأْجُرَنِي ثَمَانِيَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْرًا فَمِنْ عِنْدِكَ وَمَا أُرِيدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَيْكَ سَتَجِدُنِي إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ ﴿۲۷﴾
[شعيب به موسى‏] گفت من مى‏خواهم يكى از اين دو دخترم را به همسرى تو درآورم، در قبال اينكه [به جاى كابين‏] هشت سال براى من كار كنى، و اگر آن را به ده سال پايان دادى، ميل خودت است، ولى من نمى‏خواهم بر تو سخت بگيرم، كه مرا، اگر خدا بخواهد، از درستكاران خواهى يافت‏ (۲۷)
قَالَ ذَلِكَ بَيْنِي وَبَيْنَكَ أَيَّمَا الْأَجَلَيْنِ قَضَيْتُ فَلَا عُدْوَانَ عَلَيَّ وَاللَّهُ عَلَى مَا نَقُولُ وَكِيلٌ ﴿۲۸﴾
[موسى‏] گفت اين بين من و بين شما باشد كه هر كدام از دو مدت را به سر بردم، از من زياده‏خواهى نشود، و خداوند بر آنچه مى‏گوييم ضامن [و شاهد] ماست‏ (۲۸)
فَلَمَّا قَضَى مُوسَى الْأَجَلَ وَسَارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِنْ جَانِبِ الطُّورِ نَارًا قَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ نَارًا لَعَلِّي آتِيكُمْ مِنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ ﴿۲۹﴾
و چون موسى مدت [مقرر] را به سر برد و خانواده‏اش را [همراه خود] برد، از جانب طور آتشى ديد، به خانواده‏اش گفت صبر كنيد، من [از دور] آتشى ديده‏ام، شايد از آنجا براى شما خبرى يا پاره آتشى بياورم، باشد كه گرم شويد (۲۹)
فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِيَ مِنْ شَاطِئِ الْوَادِ الْأَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبَارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَنْ يَا مُوسَى إِنِّي أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ ﴿۳۰﴾
و چون به نزديك آن [آتش‏] آمد، از كرانه وادى ايمن، در جايگاه متبرك، از درخت ندا داده شد كه اى موسى من خداوندم، پروردگار جهانيان‏ (۳۰)