ParsQuran
سوره ۲۸: القصص - جزء ۲۰ - ترجمه فولادوند

فَأَصْبَحَ فِي الْمَدِينَةِ خَائِفًا يَتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِي اسْتَنْصَرَهُ بِالْأَمْسِ يَسْتَصْرِخُهُ قَالَ لَهُ مُوسَى إِنَّكَ لَغَوِيٌّ مُبِينٌ ﴿۱۸﴾
صبحگاهان در شهر بيمناك و در انتظار [حادثه‏ اى] بود ناگاه همان كسى كه ديروز از وى يارى خواسته بود [باز] با فرياد از او يارى خواست موسى به او گفت به راستى كه تو آشكارا گمراهى (۱۸)
فَلَمَّا أَنْ أَرَادَ أَنْ يَبْطِشَ بِالَّذِي هُوَ عَدُوٌّ لَهُمَا قَالَ يَا مُوسَى أَتُرِيدُ أَنْ تَقْتُلَنِي كَمَا قَتَلْتَ نَفْسًا بِالْأَمْسِ إِنْ تُرِيدُ إِلَّا أَنْ تَكُونَ جَبَّارًا فِي الْأَرْضِ وَمَا تُرِيدُ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْمُصْلِحِينَ ﴿۱۹﴾
و چون خواست به سوى آنكه دشمن هر دوشان بود حمله آورد گفت اى موسى آيا مى‏ خواهى مرا بكشى چنانكه ديروز شخصى را كشتى تو مى‏ خواهى در اين سرزمين فقط زورگو باشى و نمى‏ خواهى از اصلاحگران باشى (۱۹)
وَجَاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ يَسْعَى قَالَ يَا مُوسَى إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحِينَ ﴿۲۰﴾
و از دورافتاده‏ ترين [نقطه] شهر مردى دوان دوان آمد [و] گفت اى موسى سران قوم در باره تو مشورت مى كنند تا تو را بكشند پس [از شهر] خارج شو من جدا از خيرخواهان توام (۲۰)
فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا يَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ ﴿۲۱﴾
موسى ترسان و نگران از آنجا بيرون رفت [در حالى كه مى]گفت پروردگارا مرا از گروه ستمكاران نجات بخش (۲۱)
وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْيَنَ قَالَ عَسَى رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَوَاءَ السَّبِيلِ ﴿۲۲﴾
و چون به سوى [شهر] مدين رو نهاد [با خود] گفت اميد است پروردگارم مرا به راه راست هدايت كند (۲۲)
وَلَمَّا وَرَدَ مَاءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ يَسْقُونَ وَوَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأَتَيْنِ تَذُودَانِ قَالَ مَا خَطْبُكُمَا قَالَتَا لَا نَسْقِي حَتَّى يُصْدِرَ الرِّعَاءُ وَأَبُونَا شَيْخٌ كَبِيرٌ ﴿۲۳﴾
و چون به آب مدين رسيد گروهى از مردم را بر آن يافت كه [دامهاى خود را ] آب مى‏ دادند و پشت‏ سرشان دو زن را يافت كه [گوسفندان خود را] دور میکردند [موسى] گفت منظورتان [از اين كار] چيست گفتند [ما به گوسفندان خود] آب نمى‏ دهيم تا شبانان [همگى گوسفندانشان را] برگردانند و پدر ما پيرى سالخورده است (۲۳)
فَسَقَى لَهُمَا ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ فَقَالَ رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ ﴿۲۴﴾
پس براى آن دو [گوسفندان را] آب داد آنگاه به سوى سايه برگشت و گفت پروردگارا من به هر خيرى كه سويم بفرستى سخت نيازمندم (۲۴)
فَجَاءَتْهُ إِحْدَاهُمَا تَمْشِي عَلَى اسْتِحْيَاءٍ قَالَتْ إِنَّ أَبِي يَدْعُوكَ لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ مَا سَقَيْتَ لَنَا فَلَمَّا جَاءَهُ وَقَصَّ عَلَيْهِ الْقَصَصَ قَالَ لَا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ ﴿۲۵﴾
پس يكى از آن دو زن در حالى كه به آزرم گام بر مى‏ داشت نزد وى آمد [و] گفت پدرم تو را مى‏طلبد تا تو را به پاداش آب‏دادن [گوسفندان] براى ما مزد دهد و چون [موسى] نزد او آمد و سرگذشت [خود] را بر او حكايت كرد [وى] گفت مترس كه از گروه ستمگران نجات يافتى (۲۵)
قَالَتْ إِحْدَاهُمَا يَا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ ﴿۲۶﴾
يكى از آن دو [دختر] گفت اى پدر او را استخدام كن چرا كه بهترين كسى است كه استخدام مى ‏كنى هم نيرومند [و هم] در خور اعتماد است (۲۶)
قَالَ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُنْكِحَكَ إِحْدَى ابْنَتَيَّ هَاتَيْنِ عَلَى أَنْ تَأْجُرَنِي ثَمَانِيَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْرًا فَمِنْ عِنْدِكَ وَمَا أُرِيدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَيْكَ سَتَجِدُنِي إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ ﴿۲۷﴾
[شعيب] گفت من مى‏ خواهم يكى از اين دو دختر خود را [كه مشاهده مى ‏كنى] به نكاح تو در آورم به اين [شرط] كه هشت‏ سال براى من كار كنى و اگر ده سال را تمام گردانى اختيار با تو است و نمى‏ خواهم بر تو سخت گيرم و مرا ان شاء الله از درستكاران خواهى يافت (۲۷)