ParsQuran
سوره ۲۷: النمل - جزء ۱۹ - ترجمه خرمشاهی

قَالَ نَكِّرُوا لَهَا عَرْشَهَا نَنْظُرْ أَتَهْتَدِي أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ لَا يَهْتَدُونَ ﴿۴۱﴾
[سليمان‏] گفت تختش را در ديد او ناشناخته كنيد، تا بنگريم كه به آن پى مى‏برد يا از كسانى است كه پى نمى‏برند (۴۱)
فَلَمَّا جَاءَتْ قِيلَ أَهَكَذَا عَرْشُكِ قَالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ وَأُوتِينَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهَا وَكُنَّا مُسْلِمِينَ ﴿۴۲﴾
و چون [بلقيس‏] آمد به او گفته شد آيا تخت تو اين چنين است؟ گفت‏گويى همان است، و پيش از اين، به ما علم [به حقانيت سليمان‏] داده شده است و ما فرمانبردار بوده‏ايم‏ (۴۲)
وَصَدَّهَا مَا كَانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنَّهَا كَانَتْ مِنْ قَوْمٍ كَافِرِينَ ﴿۴۳﴾
و آنچه به جاى خدا مى‏پرستيد، او را [از ايمان به خدا] باز داشته بود، كه او [در آغاز] از قوم كافران بود (۴۳)
قِيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَكَشَفَتْ عَنْ سَاقَيْهَا قَالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوَارِيرَ قَالَتْ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ ﴿۴۴﴾
به او گفته شد وارد قصر شو، و چون آن را ديد پنداشت كه بركه آبى است، و از دو ساق پايش جامه برداشت [سليمان‏] گفت آن قصرى صاف و صيقلى از آبگينه‏هاست [و آب نيست‏] [بلقيس‏] گفت پروردگارا بر خود ستم كرده‏ام و اينك همراه سليمان در برابر خداوند كه پروردگار جهانيان است فرمانبردارم‏ (۴۴)
وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ فَإِذَا هُمْ فَرِيقَانِ يَخْتَصِمُونَ ﴿۴۵﴾
و به راستى به سوى قوم ثمود، برادرشان صالح را فرستاديم، كه خداوند را بپرستيد، آنگاه به دو گروه ستيزه‏جو تقسيم شدند (۴۵)
قَالَ يَا قَوْمِ لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ لَوْلَا تَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ ﴿۴۶﴾
[صالح‏] گفت اى قوم من چرا عذاب را پيش از رحمت، به شتاب مى‏طلبيد، چرا از خداوند آمرزش نمى‏خواهيد، باشد كه مشمول رحمت شويد (۴۶)
قَالُوا اطَّيَّرْنَا بِكَ وَبِمَنْ مَعَكَ قَالَ طَائِرُكُمْ عِنْدَ اللَّهِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ ﴿۴۷﴾
گفتند ما به تو و همراهانت فال بد زده‏ايم گفت فال شما با خداست، بلكه شما قومى هستيد كه در معرض آزمونيد (۴۷)
وَكَانَ فِي الْمَدِينَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَلَا يُصْلِحُونَ ﴿۴۸﴾
و در شهر نه تن بودند كه در آن سرزمين به فساد مى‏پرداختند و هيچ‏كار شايسته‏اى نمى‏كردند (۴۸)
قَالُوا تَقَاسَمُوا بِاللَّهِ لَنُبَيِّتَنَّهُ وَأَهْلَهُ ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِيِّهِ مَا شَهِدْنَا مَهْلِكَ أَهْلِهِ وَإِنَّا لَصَادِقُونَ ﴿۴۹﴾
گفتند به خدا هم قسم شويد كه بر او و خانواده‏اش شبيخون بزنيم، سپس به خونخواهش بگوييم كه ما در كشتار خانواده‏اش حاضر و ناظر نبوده‏ايم، و ما راستگوييم‏ (۴۹)
وَمَكَرُوا مَكْرًا وَمَكَرْنَا مَكْرًا وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ ﴿۵۰﴾
و مكرورزيدند، و ما نيز مكر در ميان آورديم و آنان در نمى‏يافتند (۵۰)