ParsQuran
سوره ۱۹: مريم - جزء ۱۶ - ترجمه مکارم شیرازی

قَالَ كَذَلِكِ قَالَ رَبُّكِ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ وَلِنَجْعَلَهُ آيَةً لِلنَّاسِ وَرَحْمَةً مِنَّا وَكَانَ أَمْرًا مَقْضِيًّا ﴿۲۱﴾
گفت مطلب همين است كه پروردگارت فرموده، اين كار بر من سهل و آسان است، ما مي‏خواهيم او را نشانه‏ اي براي مردم قرار دهيم و رحمتي از سوي ما باشد، و اين امري است پايان يافته (و جاي گفتگو ندارد). (۲۱)
فَحَمَلَتْهُ فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَكَانًا قَصِيًّا ﴿۲۲﴾
سرانجام (مريم) باردار شد و او را به نقطه دوردستي برد. (۲۲)
فَأَجَاءَهَا الْمَخَاضُ إِلَى جِذْعِ النَّخْلَةِ قَالَتْ يَا لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هَذَا وَكُنْتُ نَسْيًا مَنْسِيًّا ﴿۲۳﴾
درد وضع حمل او را به كنار تنه درخت خرمائي كشاند، (آنقدر ناراحت شد كه) گفت اي كاش پيش از اين مرده بودم و به كلي فراموش شده بودم. (۲۳)
فَنَادَاهَا مِنْ تَحْتِهَا أَلَّا تَحْزَنِي قَدْ جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيًّا ﴿۲۴﴾
ناگهان از طرف پائين پايش او را صدا زد كه غمگين مباش ‍ پروردگارت زير پاي تو چشمه آب (گوارائي) قرار داده است. (۲۴)
وَهُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَيْكِ رُطَبًا جَنِيًّا ﴿۲۵﴾
و تكاني به اين درخت نخل بده تا رطب تازه بر تو فرو ريزد. (۲۵)
فَكُلِي وَاشْرَبِي وَقَرِّي عَيْنًا فَإِمَّا تَرَيِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَدًا فَقُولِي إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمَنِ صَوْمًا فَلَنْ أُكَلِّمَ الْيَوْمَ إِنْسِيًّا ﴿۲۶﴾
از (اين غذاي لذيذ) بخور، و از (آن آب گوارا) بنوش، و چشمت را (به اين مولود جديد) روشن دار، و هر گاه كسي از انسانها را ديدي با اشاره بگو: من براي خداي رحمان روزه گرفته‏ ام و با احدي امروز سخن نمي‏گويم (اين نوزاد خودش از تو دفاع خواهد كرد). (۲۶)
فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَهَا تَحْمِلُهُ قَالُوا يَا مَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَيْئًا فَرِيًّا ﴿۲۷﴾
(مريم) او را در آغوش گرفته به سوي قومش آمد، گفتند: اي مريم! كار بسيار عجيب و بدي انجام دادي! (۲۷)
يَا أُخْتَ هَارُونَ مَا كَانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ وَمَا كَانَتْ أُمُّكِ بَغِيًّا ﴿۲۸﴾
اي خواهر هارون! نه پدر تو مرد بدي بود، و نه مادرت زن بدكاره‏ اي! (۲۸)
فَأَشَارَتْ إِلَيْهِ قَالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كَانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا ﴿۲۹﴾
(مريم) اشاره به او كرد، گفتند ما چگونه با كودكي كه در گاهواره است سخن بگوئيم؟! (۲۹)
قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيًّا ﴿۳۰﴾
(ناگهان عيسي زبان به سخن گشود) گفت من بنده خدايم به من كتاب (آسماني) داده و مرا پيامبر قرار داده است. (۳۰)